یکی بود یکی نبود
دخترک قصه ی ما یجور نبود
یکی تو دنیای صنعتی بود
یکی تو دنیای سنتی بود
یادش بخیر تو سنتی
بی خبر از بی حرمتی بی حجابی
زندگی میکردیم تو آلونکی
شب که میشه بابا که از کار می اومد
دختره با هزار تا حرف
قربون صدقه پدر میرفت
تا مامان نگفته همه جارو آب و جارو می کرد
تابابا نخواسته آب و حاضر می کرد
دخترک قصه ی ما زیاد بزک دوزک نمیکرد
زیاد نگا به نا محرما نمیکرد
اما بگم از صنعتی
از این دنیای مترسکی
دختر پسرش والا معلوم نمیشه
نصفه شبه پاتوقشون تو پارکه
یا خیلی باکلاس باشن تو پارتیه
دوس پسر شده رفیق فابریکشون
پدر و مادر شده عذاب روحشون
نمیدونم حرف حسابمون چیه؟
وقتی رفتیم پیش خدا حرف آخرمون چیه؟
نمیدونم این کارامون اسم شیعه برامون میذاره؟
پیش یوسف زهرا سفید رومون میذاره؟
یا باید فکری به حالمون کنیم
تا خدا رو
مهدی رو
زمین و زمان رو
از خودمون راضی کنیم
سروده ی دوست عزیزم سیما اله ویردی دوست
.: Weblog Themes By Pichak :.