سفارش تبلیغ
صبا ویژن

 

 

ای خدا شرمنده ام از کثرت احسان توشرم بر شرمم فزاید چون کنم عصیان توگر ببخشائی گناهان مرا از فضل خودآب گردم از خجالت بر در غفران توور حساب من کنی ای وای من ای وای منکی تن و جان من آرد طاقت نیران توگاه گویم شاید این ذره نیاید در حسابچون کنم با ذره دارد کار در استان توهر چه هستم از توام بهر توام ای بی نیازمظهر قهر توام یا مظهر غفران توهر چه دارم از تو دارم خود چه دارم هیچ هیچنیستم من جز بدی مستغرق احسان تو(فیض) را حد ثنایت نیست معذورش بدارکیست او یا چیست او تا دم زند در شأن توکی توان از عهده شکر تو بیرون آمدنشکر نعمت نعمتی دیگر بود از خوان تو




تاریخ : پنج شنبه 94/2/10 | 11:16 عصر | نویسنده : | نظر

 رسول اکرم (ص) : هر زنی که دربرابر مشکلات صبر وتحمل داشته باشد ،خداوند پاداش شهید را به او عطا فرمایید.

پیامبر اکرم (ص): اگر زن حق شوهر ار بداند، هنگام ناهار و شام ارام نگیرد تا وظیفه اش را انجام دهد.




تاریخ : یکشنبه 94/1/2 | 2:46 عصر | نویسنده : | نظر

 

https://sp.yimg.com/ib/th?id=HN.608041222133450304&pid=15.1&P=0

توی بیمارستان صحرایی وقتی خواستم برای کمک به دکتر برای عمل جراحی مجروحی که خونریزی شدیدی داشت وارد اتاق عمل شدم دکتر خواست چادرم را در بیاورم تا راحت تر بتوانم کمک کنم. داشتم از کنار مجروح رد میشدم تا بروم داخل اتاق و چادرم را در بیاورم.

مجروح که برای لحظه ای به هوش آمده بود و صحبت های ما را شنیده بود، به سختی گوشه چادرم را گرفت و بریده بریده و به سختی گفت:

"من دارم می روم تا تو چادرت  را درنیاوری".

چادرم تو مشتش بود که شهید شد. از آن به بعد در بدترین شرایط هم چادرم را کنار نگذاشتم.

خانم موسوی یکی از پرستاران دوران دفاع مقدس

 




تاریخ : پنج شنبه 93/12/28 | 11:6 عصر | نویسنده : | نظر

بسم الله الرحمن الرحیم

وَ إِذا سَأَلَکَ عِبادِی عَنِّی فَإِنِّی قَرِیبٌ أُجِیبُ دَعْوَةَ الدَّاعِ إِذا دَعانِ فَلْیَسْتَجِیبُوا لِی وَ لْیُؤْمِنُوا بِی لَعَلَّهُمْ یَرْشُدُونَ (البقرة/186)‏

و هرگاه بندگانم از تو درباره من پرسند (بگو:) همانا من نزدیکم؛ دعاى نیایشگر را آنگاه که مرا مى‏ خواند پاسخ مى‏ گویم. پس باید دعوت مرا بپذیرند و به من ایمان آورند، باشد که به رشد رسند.

b6ecc  259876 154 یک آیه ، یک تفسیر شماره 28 : استجابت دعا

تفسیر نور (حجت الاسلام و المسلمین قرائتى)‏

نکته‏ ها:

برخى افراد از رسول خدا صلى الله علیه وآله مى‏ پرسیدند: خدا را چگونه بخوانیم؟ آیا خدا به ما نزدیک است که او را آهسته بخوانیم و یا اینکه دور است که با فریاد بخوانیم؟! این آیه در پاسخ آنان نازل شد.

دعا کننده، آنچنان مورد محبّت پروردگار قرار دارد که در این آیه، هفت مرتبه خداوند تعبیر خودم را براى لطف به او بکار برده است: اگر بندگان خودم درباره خودم پرسیدند، به آنان بگو: من خودم به آنان نزدیک هستم وهرگاه خودم را بخوانند، خودم دعاهاى آنان را مستجاب مى‏ کنم، پس به خودم ایمان بیاورند ودعوت خودم را اجابت کنند. این ارتباط محبّت‏آمیز در صورتى است که انسان بخواهد با خداوند مناجات کند.

دعا کردن، همراه وهمرنگ شدن با کلّ هستى است. طبق آیات قرآن، تمام هستى در تسبیح و قنوت هستند؛ «کلّ له قانتون»(1) و تمام موجودات به درگاه او اظهار نیاز دارند؛ «یَسئله مَن فى السموات والارض»(2) پس ما نیز از او درخواست کنیم تا وصله ‏ى ناهمگون هستى نباشیم.

قرآن درباره دعا سفارشاتى دارد، از آن جمله:

1- دعا و درخواست باید خالصانه باشد. «فادعوا اللّه مخلصین له الدین»(3)

2- با ترس و امید همراه باشد. «وادعوه خوفاً وطمعاً»(4)

3- با عشق و رغبت و ترس توأم باشد. «یدعوننا رغباً و رهباً»(5)

4- با تضرّع و در پنهانى صورت بگیرد. «ادعوا ربکم تضرعاً و خفیة»(6)

5 – با ندا و خواندنى مخفى همراه باشد. «اذ نادى ربّه نداء خفیاً»(7)

در اصول کافى، صدها حدیث در اهمیّت، نقش وآداب دعا، توجّه واصرار وذکر حاجت‏ها هنگام دعا ودعاى دسته جمعى وایمان به استجابت آن آمده است.(8)

سؤال: چرا گاهى دعاى ما مستجاب نمى‏ شود؟

پاسخ: عدم استجابت دعاى ما به خاطر شرک یا جهل ماست. در تفسیر المیزان مى‏ خوانیم که خداوند در این آیه مى‏ فرماید: «اجیب دعوة الداع اذا دعان» خودم اجابت مى‏ کنم دعا کننده‏ اى را که فقط مرا بخواند و با اخلاص تمام، از من طلب خیر کند. پس اگر دعا مستجاب نشد، یا به جهت آن است که ما از خداوند خیر نخواسته‏ ایم، و در واقع براى ما شرّ بوده و یا اگر واقعاً خیر بوده، خالصانه و صادقانه از خداوند درخواست نکرده ‏ایم و همراه با استمداد از غیر بوده است. و یا اینکه استجابت درخواست ما، به مصلحت ما نباشد که به فرموده روایات، در این صورت به جاى آن بلایى از ما دور مى‏ شود و یا براى آینده ما یا نسل ما ذخیره مى‏ شود و یا در آخرت جبران مى‏ گردد.

در اصول کافى مى‏ خوانیم: کسى که غذاى حرام بخورد، یا امر به معروف ونهى از منکر نکند ویا از سر غفلت وبى‏ اعتنایى دعا کند، دعایش مستجاب نمى‏ گردد.

معناى دعا، ترک کسب و کار نیست، بلکه توکّل به خداوند همراه با تلاش است. لذا در حدیث مى‏ خوانیم: دعاى بیکار مستجاب نمى‏ شود.

شاید قرار گرفتن آیه‏ ى دعا در میان آیات روزه به خاطر تناسب بیشترى است که ماه خدا با دعا دارد.

سؤال: با اینکه کارهاى خداوند قانون‏مند و براساس عوامل و سنّت ‏هاى ثابت است، پس دعا چه نقشى دارد؟

پاسخ: همانگونه که انسان در سفر، حکم نماز و روزه‏ اش غیر از انسان در وطن است، انسان دعا کننده با انسان غافل از خدا متفاوت هستند و سنّت خداوند لطف به اوّلى است، نه دوّمى. آرى، دعا و گفتگو با خداوند، ظرفیّت انسان را براى دریافت الطاف الهى بیشتر مى‏ کند. همانگونه که توسل و زیارت اولیاى خدا، شرایط انسان را عوض مى‏ کند. چنانکه اگر کودکى همراه پدر به مهمانى رود، دریافت محبّتش بیش از آن خواهد بود که تنها برود. بنابراین دعا، زیارت و توسل، سبب تغییر شرایط است، نه برهم‏ زدن سنّت‏ هاى قطعى الهى.

درباره نزدیکى خدا به انسان، فیض کاشانى قدس سره مى‏ گوید:

گفتم که روى خوبت، از ما چرا نهان است‏

گفتا تو خود حجابى ورنه رخم عیان است‏

گفتم فراق تا کى، گفتا که تا تو هستى‏

گفتم نفس همین است، گفتا سخن همان است‏

 

پیام ‏ها:

1- دعا در هرجا ودر هر وقت که باشد، مفید است. چون خداوند مى‏ فرماید: من نزدیک هستم. «فانّى قریب»(9)

2- خداوند به ما نزدیک است، ولى ما چطور؟ اگر گاهى قهر او دامن ما را مى ‏گیرد، به خاطر دورى ما از خداوند است که در اثر گناهان مى ‏باشد. «فانّى قریب»

3- استجابت خداوند دائمى است، نه موسمى. «اُجیب» نشانه‏ ى دوام است.

4- با آنکه خدا همه چیز را مى‏ داند،امّا دعا کردن وظیفه ‏ى ماست. «فلیستجیبوا لى»

5 – دعا آنگاه به اجابت مى‏ رسد که همراه با ایمان باشد. «فلیؤمنوا بى»

6- دعا، وسیله‏ ى رشد و هدایت است. «لعلّهم یرشدون»

منابع :

1) بقره، 116.

2) الرحمن، 29.

3) غافر، 14.

4) اعراف، 56 .

5) انبیاء، 90 .

6) اعراف، 55 .

7) مریم، 3 .

8) کافى، ج‏2، کتاب الدعا.

9) آنچه از اوقات مخصوصه، یا اماکن مقدّسه براى دعا مطرح شده براى فضیلت است، نه انحصار به آن ایام و یا اختصاص به آن امکنه.

برگرفته از دانشنامه قرآنی نسیم رضوان




تاریخ : دوشنبه 93/5/20 | 10:53 عصر | نویسنده : | نظر

درنفس المهموم بسند صحیح از امام صادف(ع) روایت کرده که فرمود: حسین(ع) باپدر و مادر و برادرش در منزل رسول خدا(ص) است و با آن حضرت روزی(مناسب آن عالم و آن مقام) به ایشان میرسد و مورد نعمت و کرامت خداوند و بدرستی که حسین در سمت راست عرش است و میگوید پروردگارا عطافرما به من آنچه وعده دادی(شفاعت) و نظر می کند بسوی زیارت کنندگان قبرش پس به انها و بنامهایشان و نام های پدرانشان و آنچه با آنهاست شناساتر است از شناسایی یکی از آنان بفرزندش و نظر میفرماید بسوی کسی که بر او گریان است پس برایش طلب آمرزش می جوید و میفرماید ای گریه کننده برمن اگر پاداشی را که خداوند برایت آماده فرموده بدانی شادیت بیش از اندوه و غصه ات می شد، و برایش آمرزش میجوید از هر خطا و گناهی.

داستانهای شگفت شهید دستغیب داستان128




تاریخ : دوشنبه 92/6/18 | 5:20 عصر | نویسنده : | نظر
کتاب
در روایت آمده بیشترین افرادی که به جهنم می روند به خاطر زبانشان است. هفتاد گناه پای زبان مینویسند.این هفتاد گناه چیست؟

1. غیبت. 2. نمیمه. 3. دروغ. 4. دو زبانی. 5. بهتان و افتراء. 6. قذف. 7. افشاء اسرار مؤمن. 8. دشنام 9. لعن و نفرین. 10. طعن و شماتت. 11. سُخریه و استهزاء. 12. مدح. 13. اظهار غضب. 14. غنا. 15. کثرت مزاح و خنده. 16. مراء و جدال. 17. خصومت.18. سؤال عوام از امور مشکله. 19. تکلم بدون علم. 20. تکلم بی فایده. 21. منکر خدا شدن. 22. غیر خدا را پرستش کردن. 23. دروغ بستن به خدا. 24. تکذیب آیات خدا. 25. کفران نعمت. 26. از خدا شکوه کردن. 27. اظهار ناامیدی کردن از خداوند. 28. به خداوند دشنام دادن. 29. نسبت فرزند به خدا دادن. 30. نسبت بی عدالتی به خدا. 31. ادعای خدائی کردن. 32. از خدا درخواست بیجا کردن. 33. دعای خیر برای ستمگران. 34. نفرین کردن. 35. چون و چرا کردن در کار خدا. 36. خدا را متهم کردن که به قتل امام حسین راضی بوده. 37. با دشمنان خدا اظهار دوستی کردن. 38. منکر رسالت پیامبر شدن. 39. پیامبر را مجنون خواندن. 40. اسرار امامان معصوم را فاش کردن. 41. از سخن امام عیب گرفتن. 42. برای ظهور امام زمان وقت تعیین کردن. 43. ادعای امامت کردن. 44. حلال خدا را حرام و حرام خدا را حلال دانستن. 45. احکام را با قیاس سنجیدن. 46. به ناحق شهادت دادن. 47. تفسیر به رأی کردن قرآن. 48. مؤمن را خوار کردن. 49. فاسق را عزیز شمردن. 50. مؤمن را ترساندن. 51. اظهار فقر و تنگدستی کردن. 52. راز خود را به دیگران گفتن. 53. به پدر و مادر اُف گفتن. 54. عیبجوئی کردن. 55. نسبت زنا به کسی دادن. 56. خلافکار را تشویق کردن. 57. مؤمنان را با القاب زشت خواندن. 59. به مال و منال دیگران غبطه خوردن. 60. وعدة دروغ دادن. 61. صفات نیک زنان را به نامحرمان گفتن. 62. با زن نامحرم شوخی کردن. 63. فال بد زدن. 64. عذرتراشی برای ظلم ظالمان. 65. سخن برادر مسلمان خود را قطع کردن. 66. پیشگویی و کهانت. 67. منّت کشیدن. 68. با خواندن قرآن کسب روزی کردن. 69. امر سلاطین را امر خدا دانستن. 70. در کیفیت خدا سخن گفتن.

 صفری، محمدعلی، گناهان زبان، تهران، چاپ فرهنگ، چاپ اول، شهریور 1361.




تاریخ : شنبه 92/6/16 | 6:20 عصر | نویسنده : | نظر

مطلب مهمی که باید متذکر شد لزوم مواظبت و مراقبت از آفتها و گناهان زبان است که از جمله خواندن مسلمان بلقبی زشت که او را ناراحت کند یا به کلمه ای او را رنجیده سازد تا جایی که از رسول خدا روایت شده که به  غلام و کنیز خود خطاب غلامی و کنیزی ننمایید بلکه یابنی یعنی ای فرزندم یا فتاه بگویید ای جوان یا جوانمرد.

نباید این قسم گناه را کوچک و ناچیز دانست زیرا اولا هر گناهی را که آدمی ناچیزش گرفت بزرگ و در نامه عملش ماندنی خواهد شد.

ثانیا این قسم گناه، آمرزیده شدنش علاوه بر توبه و عذرخواهی از خداوند، متوقف بر عذرخواهی و دلجویی از آن کسی است که او را رنجانده و گاه میشود که مزاح تندی با مسلمانی میکند و او را میرنجاند و کار خود را خطا و گناهی نمیداندتا از او دلجویی و عذرخواهی نماید و پس از مرگش به همین یک گناه مدتها گرفتار خواهد بود. و شاهد این مطلب آیه شریفه (هر کس هموزن ذره ای بدی کند آن را میبیند.)سوره زلزلت آیه آخر

داستانهای شگفت آیت الله دستغیب، داستان124




تاریخ : شنبه 92/6/16 | 6:9 عصر | نویسنده : | نظر

عناوین دنیوی، اگر وفا داشته باشند تا لب گورند و نوعا هم، بی وفا هستند، بعد از آن ماییم و ابد ما.    علامه طباطبایی




تاریخ : جمعه 92/6/15 | 12:26 عصر | نویسنده : | نظر

حرف برای چادری شدنم زیاد دارم

چادر که سهل است، حرف برای نماز خوندن و عاشق خدا شدن هم زیاد دارم

خانواده ی من مذهبی ان، یعنی فقط مامان و بابام خیلی مذهبی ان،خواهر و برادراشون یه پله پایینترن و از اون به بعد کلا توی فک و فامیل ما حجاب معنایی نداره

سال اول دبستان بابام زور میکرد نماز بخونم. مامانم نماز خوندنو بهم یاد داد من از اول دختر لجبازی بود برعکس خواهرام یعنی اگه بابام می گفت الان شبه و شب بود،من می گفتم روزه و حاضر بودم هر کاری بکنم تا حرفمو ثابت کنم

شاید اگه بخوام خاطراتمو بدون سانسور بگم نتونین بزارینش توی وبلاگتون چیکار کنم سانسور کنم یا بدون سانسور؟؟

راستشو بخواین خیلی وقته خدا بهم اجازه نمیده درباره ی گناهای گذشتم حرفی بزنم، قربونه مهربونش بشم ، بهم میگه وقتی از گذشتت حرف میزنی میبینم چقدر زجر میکشی، دلم نمیخواد زجرتو ببینم

میبینین این خدای ماست

الانم اگه بخوام سانسور نکنم مطمئن باشین این میل به دستتون نمیرسه :)

هیچی دیگه رفتم دوم دبستان

بابام دیگه نماز صبح ها هم بیدارم میکرد

حالم از اذون گفتن های کله ی صبحش به هم میخورد

از بلند نماز خوندناش

از چراغ روشن کردناش و قرآن خوندناش

حتی از نماز شباش....

وقتی می دیدم با سرو صدا بیدارمون می کنه از هرچی نمازه بدم می اومد

مامانم همیشه بهم می گفت نمازو باید برا خدا خوند نه برای خلق خدا. منم وضو نمیگرفتم میرفتم چادر مینداختم روی سرم و الکی خم و راست میشدم

یه چند روزی گذشت تا اینکه بابام فهمید وضو نمیگیرم

از اون به بعد وقتی از دستشویی میومدم بیرون دست و صورتمو چک می کرد

خلاصه این شد جریان نماز نخوندنه من

چادر هم همینطور بود

چادر رو از وقتی یادم میاد روی سرم بود

برعکس خواهرم اینا که راهنمایی که بودن مامانم براشون چادر دوخت، چادر روی سرم بود اما پشت سرم حرکت می کرد

اوایل که بچه بودم.نه اینکه توی مهمونی درش بیارما نه فقط وقتی می رفتیم بیرون شهر اجازه داشتم درش بیارم

عادت داشتم بهش اما هیچوقت اعتقاد بهش نداشتم. باهاش مشکلی نداشتم اما هیچوقت احترامشو نداشتم، هر کاری میکردم که در شان چادر نبود . هیچی دیگه، زمان گذشتو من نماز نمی خوندم اما خوب بلد بودم ادای نماز خوندنو در بیارم

چهارده ساله شدم

با یه کوله باری از گناه

گناه هایی که هر لحظه از زندگیمو پر کرده بود

توی تموم اون سالها به خدا فکر میکردم

مثله بقیه ی آدما دعا میکردم که نمره هام خوب بشه

بابام منو دوست داشته باشه

مامانم برام لباس نو بخره

با خواهرام دوست باشم نه دشمن

و خیلی چیزای دیگه

اما هر بار که از خدا چیزی میخواستم بهش میگفتم واسه نماز نخوندن جوابمو نمیدی آره؟؟؟

هیچی دیگه کلی با خدا خوش و بش داشتم:)

دیدین این دخترای بد حجابو که بهشون میگن مگه مسلمون نیستی پس چرا حجاب نداری؟ میگن دلمون پاکه!! دقیقا تو همین مایه ها بودم

وظیفه ی خدا میدونستم همه حاجتامو بده اما خودم یه قدم برای خوشنودیش برنمیداشتم...

داشتم میگفتم سال سوم راهنمایی بودم یهو زد و ما رفتیم سوریه

اولین سفر خارج از کشورم بود

خب برای هرکس یه روزی یه جایی یه تلنگری وجود داره، مهم اینه که اون تلنگر رو که میبینیم و حس می کنیم فراموش نکنیم، نگیم ایشالله گربه س! باورش کنیم و دو دستی بچسبیمش

رفتم حرم حضرت زینب سلام کردم و دعا کردم برای درسام آخه به خاطر گناهام که سانسور کردم خیلی درسم ضعیف شده بود و کاری از دستم بر نمیومد

رفتم حرم حضرت رقیه

هنوز صحنه ای ک وارد شدم و ضریح مبارکشونو دیدم یادم نمیره

اون موقع ها حتی نمیدونستم حضرت رقیه کیه، حتی نمیدونستم دردونه ی امام حسین چه داغ دیده ایه چه گوهریه

...

تا اومدم سلام بدم

اشکام ریخت

ته دلم یه چیزی از بین رفت

انگار با اشکام پرده ی خشم و نفرتم از نماز هم پاک شد

لال شده بودم

فقط دهنمو باز کردم گفتم

باشه از این به بعد نماز میخونم

...

رفتم چسبیدم به ضریح مبارکشون و خوب برکت گرفتم

...

من نماز خون شدم

دقیقا از همون روز دیگه نماز خوندم

فقط یه بار نمازم رو به عمد قضا کردم

که حتما تعریف کردنش از حوصله ی شما خارجه

اما سریع توبه کردم و قضا شو خوندم

اما چادر کماکان مثل قبل روی سرم بود، روی سرم و رها شده پشت سرم

سال سوم دبیرستان یعنی بعد از سه سال و خورده ای از نماز خون شدنم خدا منو از توی منجلابی بیرون کشید که هیچکدوم از هم نوعای من نتونستن با تمام تلاش و کوشششون به این راحتی بیرون بیان

منجلاب هم همون سانسوراتیه که گفتم

زندگیم از این رو به اون رو شد

180 درجه تغییر کردم

خدا تازه داشت معنای جدیدی برام پیدا میکرد

خدا داشت باهام حرف میزد

نوازشم می کرد و دستمو میگرفت

دو سال گذشت

من کم کم داشتم به چادرم پایبند میشدم

چون احساس میکردم یه وسیله س تا خودمو بیشتر به خدا نزدیک کنم

یه وسیله س که منو از اطرافیانم متفاوت کنه

مخصوصا با رفتارهایی که من داشتم شاید چادر خیلی برام لازم بود

آخه شور و هیجان من دست خودم نبود

توی اتاقم میرفتم توی خودم اما توی جامعه بلند میخندیدم و شادی می کردم

چادر برام یه حفاظ نسبی بود

اما داشتم بهش علاقه مند میشدم

تا اینکه رفتم دانشگاه یادتونه میگفتم چقدر درسم بد بود؟؟ با ورودم به دانشگاه من شاگرد اول نه اما شاگرد چهارم یا پنجم بودم ، مخصوصا اکثر درسای تخصصیم نمره الف بودم تازه خانوادم داشتم نفس میکشیدن تا اینکه ترم دوم خدا بهم یه عالمه هدیه داد یه نعمت بزرگ داد یه سفر به کربلا یه سفر به مکه یه دوست خیلی خوب که کلی از پله های ترقیمو به اون مدیونم و یه هدیه ی کوچیک و دوست داشتنی
 
توی دانشگاه یاد گرفتم چادر ارزش داره نه اینکه دیگران برام دیکته کنن گفتم که آدم لجبازیم تا یه چیزی رو خودم به دستش نیارم، انجامش نمیدم؛ دخترا رو میدیدم که خیلی با شخصیتن، خیلی هم حجابشون کامله، اما سر کلاس آزمایشگاه وقتی روپوش میپوشن و چادرشونو در میارن پسرا یه جور دیگه نگاشون میکنن

میدیدم پسری که تا دیروز به خودش اجازه نمیداد بی پروا به دختره نگاه کنه حالا راحت میرفت جلو باهاش حرف میزد! نمیگم حرفای غیر درسی نه، اما همینقدر که براش پرده ها برداشته شده بود کافی بود

اونجا یاد گرفتم که اگه جلوی یه نفر چادر سرم کردم تا ابد باید جلوش چادرمو سرم کنم وگرنه با خودش فکر میکنه من ارزش چادررو نمی فهمم . این شد که من شدم بنیانگذار چادر سر کردن توی آزمایشگاه ها

وقتی بچه دیدن استادا چیزی بهم نمیگن یا اگه میگن من مجابشون میکنم، اونا هم از جلسه های بعدی یاد گرفتن چادرشونو سرشون کنن

اونجا فهمیدم که چقدر خوبه برای کاری که میکنیم ارزش قائل باشیم. اون دخترا واقعا خیلی خوب بودن اما میترسیدن استاد چیزی بهشون بگه یا شاید فکر میکردن همرنگ جماعت باید بشن، اما بعدا فهمیدن اگه به کاری که میکنن اعتقاد داشته باشن جماعت همرنگ اونها میشه

من همه ی هستیمو مدیون خدای مهربونمم

الانم دارم فوق لیسانسمو میگیرم با اینکه الان حجابمو مورد اهانت قرار دادن اما بازم با خودم میگم همون خدایی که چهار سال به من یاد داد چطور این حجابو حفظ کنم، الانم بهم کمک میکنه

نمی دونم حرفام به دردتون خورد یا نه.دلم می خواست منم ذره ای از دینمو ادا کنم آخه من تا ابد مدیون حضرت رقیه ام

نون. کاف ارسال با ایمیلی




تاریخ : یکشنبه 92/6/3 | 11:24 صبح | نویسنده : | نظر

 

 

یکی بود یکی نبود

دخترک قصه ی ما یجور نبود

یکی تو دنیای صنعتی بود

یکی تو دنیای سنتی بود

یادش بخیر تو سنتی

بی خبر از بی حرمتی بی حجابی

زندگی میکردیم تو آلونکی

شب که میشه بابا که از کار می اومد

دختره با هزار تا حرف

قربون صدقه پدر میرفت

تا مامان نگفته همه جارو آب و جارو می کرد

تابابا نخواسته آب و حاضر می کرد

دخترک قصه ی ما زیاد بزک دوزک نمیکرد

زیاد نگا به نا محرما نمیکرد

اما بگم از صنعتی

 از این دنیای مترسکی

دختر پسرش والا معلوم نمیشه

نصفه شبه پاتوقشون تو پارکه

یا خیلی باکلاس باشن تو پارتیه

دوس پسر شده رفیق فابریکشون

پدر و مادر شده عذاب روحشون

نمیدونم حرف حسابمون چیه؟

وقتی رفتیم پیش خدا حرف آخرمون چیه؟

نمیدونم این کارامون اسم شیعه برامون میذاره؟

پیش یوسف زهرا سفید رومون میذاره؟

یا باید فکری به حالمون کنیم

         تا خدا رو

                           مهدی رو

                                               زمین و زمان رو

                                                                          از خودمون راضی کنیم

سروده ی دوست عزیزم سیما اله ویردی دوست




تاریخ : شنبه 92/6/2 | 7:45 عصر | نویسنده : | نظر

  • paper | اس ام اس دون | ریه
  • دانلود آهنگ جدید